افسردگیزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

زمستانی دراز را

با گریه و خون کشتیم

با دامن دامن گل سرخ

آمدیم

تازه بهار را برگ می زدیم

و تبسم را

درکار شکفتن بودیم

ما بودیم و سر آغاز یک بهار

و آسمان آبی

و کبوترهایی بی قرار

ما چنین بودیم …..

…….

تا نخستین برف بارید

برفی که بومی بود

ما ظنین شدیم

/ بیرون آفتابی را

دستها مان را در جیب فرو بردیم

و به خویش بستیم

تهمت سردی را

/ زردی را

/ نامردی را

آیینه حجم تأیید بود

و سادگی و صداقت

/ در آیینه لبخند می زدند

گفتیم : بهار و برف ؟

نه، نه !

ما چنین بودیم

اما بیرون

در بستر برفی خفیف یخ می بست

ما ابر را ندیدیم

آن ابرهای سیاه را

و امروز

ماییم و تراکم برفهای بومی

آیا هنوز نمی بینی

افسردگی را ؟

آن که دیروز با ما

در لبخندی عمودی شکفت

نگاه کن

او یک بی تفاوت هیجده ساله است

که آدامس می جود

و فقط

کیهان ورزشی می خواند

کلاهت را بردار

من عابری برهنه پایم و عریان

با من بیا به خیابان

تا بشنوی

بوی زمستانی را

که در باغ رخنه کرده است.

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type