؟؟؟زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

گاه
کبرا برمی خیزد
از لای بوته یا پس سنگی
و بی هوا می آشوبد
آرامش نباتی ما را
کی نی زده ، افسون خوانده
بر سله ی نئین ،
یا از پس
ستون درآمده ناگاه کی ؟
و رو به روی ما گرفته مقوایی با تک واژه ی «چرا؟» ؟
یا گاه
با هیأت قدیمی مرگ اسکلتی روشن با داس
بیرون لقیده از ته تاریکی
و ایستاده برابر بهت ما
کی عاشق غریبی را
در شهر دوردستی ، کشته
و نعش خونی اش را اینجا
در خاک باغچه ی ما
پنهان کرده ؟
یا این درخت بی نام که
ناگاه در کتابخانه ی ما روییده
و آوار کرده میوه های پوسیده اش را
بر دیوان ها و دفترها
و ما شگفتا
حیرت نمی کنیم از همه این ها
اصلا ؟
گهگاه اگر
هشیار تر بپایی اطرافت را
در شکل های دیگر هم خواهی ش دید
کبرا ، قناره ، کنار
دمب کژ خمیده کژدم در بسترت
کاهسته می چمد به سمت دلت
کبرا ، هلال و ستاره ، حباب آویزان تاریک بعد رفتن برق
حتی
آن طره ی تر رها شده بر پیشانی مرطوبت از تب شبانه
از خواب که پریده باشی ناگاه
حتی
در انکسار قامت خود در آینه ی
تاریک
یا
گهگاه در سحرگاه
آن روزها که برای تماشی اعدام می رفتی
مثل هزاران دیگر
و می دیدی نخاع بریده ، سر خمیده و چشمان بق زده از حدقه
و بعدمی دیدی هزارها سر سنگین خم شده بر گردن
با چشم های بسته وقت برگشتن
و صبح ،‌ صبح همین امروز ،‌ به
سلام سلخ محله که رفتی
که اسکناس ها را
بر پیشخوان چرب گذاشتی
یک لخته مرگ لخم خریدی
به خانه برگشتی
و شادمانه کار طبخ نان خورش روز را آغازیدی
همسایه ها و لاشه ها و ترازو را دیدی
خصوصا ترازو
و عدل را معیانه ،‌ فهمیدی
و خوب دیدی که مو لای درزش نمی
رود
این ها را دیدی
حتی قناری قصاب را
دیدی که در قفس
بالای لاشه ها چه گونه چهچهه می زد
این ها را دیدی اما قناره ها را درست ندیدی
قناره ها که هر یک
قلاب جان بره ی بازیگوشی بود ،‌ که تا پسینگاه دیروز
با سور و ساز نی لبک و زنگوله
در شب
سبز دامنه جستاخیزی داشت
تا آزمون بلوغ سوزانش را
شاخی جوان به شاخ کهن نشان داده باشد
قناره را ندیدی آری
قناره را که ندیده باشی درست
شکل قدیم پرسش یعنی همین ؟ علامت آشوبگر را
هرگز ندیده ای
آن را به راستی نمی شناسی ؟
آری همین ؟ که علامت پرسش
را می گویم که
وقتی در انتهای کلامی می ایستد
مسوول می گذاردش
مسؤل و …… موکول پاسخی که بسا خود
موکل پرسش دیگر ماند
قلاب واژگون همین ناموزون ؟
در خقت گردنش ؟
و آن که از چنار جواهر ده آویزاناست هم
غزل ،‌ غزاله ، غزالی نیست
او هم
همان نشان عتیق پرسیدن است همان این : ؟
که انتهای واژه ی ایران آویزان است ، رو به روی جان واژگانی
ایران
او ، حلقه طنابش هم
خالی که بود
شکل همین علامت پرسش بود
که هیچ کس برابر عمری چرا ؟ و چرا ؟ های او
لب تر نکرد زیرا
یاری
این گونه است
که ما
عمری
عصری ، هزاره ای است
در ازدحام سر کفچه مارها و میان قناره ها می لولیم
صورت قناری را هم از مسلخ قصاب می شنویم
با این همه
سنگ «‌چرا ؟ » ی ساده ای به سمت سر افعی
هرگز نمی پرانیم

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type