آنک! ببین …

آنک! ببین …زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

اوصاف ِ این همیشه همان، تا که بوده‌ام

از بی غمان ِ رنگ نگر، این شنوده‌ام:

بر لوح ِ دودفام ِ سحر، صبح ِ آتشین

شنگرف تا اقاصی ِ زنگار گسترد

اما شنیده کی بَرَدَم دیده‌ها ز یاد

کاین کهنه زخمِ زرد، به هر روز بامداد

سر واکند به مشرق و خوناب و زهر و درد

تا مغرب ِ قلمرو ِ تکرار گسترد

صبح است و باز می‌دمد از خاور آفتاب

گفتند هر کسی نگرد نقش ِ خود در آب

زین رو چو من به صبح، هزاران تفو فکن

نفرت بر این سُتور ِ زر افسار گسترد

برخیز تا به خون جگرمان وضو کنیم

نفرین کنان به چهرهٔ زردش تفو کنیم

کاین پیر کینه، بهر چه تا بیکران چنین

بیداد و بد، مصیبت و آزار گسترد؟

آنک! ببین، مهیب‌ترین عنکبوت زرد

برخاست از سیاه و بر آبی نظاره کرد

تذکار ِ رنگ‌های ِ اسارت، به روشنی

اینک به روی ِ ثابت و سیار گسترد…

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type