آواز خاکزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

دشت با حوصله وسعت خود
زخم سم ها را تن می دهد و می ماند
چشمه و چاهی نیست
آن سرابست که تصویر درختان بلند
آب و آبادی و باغ
در بلور خود می
رویاند
گردبادست آن
که به تازنده سواری می ماند
دشت می داند و می خواند
باغ پندار که تاراج خزان خواهد شد ؟
تشنگی باغ گل نار که را
ترکه خواهد زد در غربت افسانه ؟
سوزن سم ها را سوزان تر در تنم افشانید
دشت
سایه می رویاند
اهتزاز شنل پاره
آشوبگران
بیرق یال بلند اسبان
هیبت شورش و هیهای سواران را
نیشخندی مهلک
چین میندازد بر چهره خشک و پوکش
تا کجا می سپرند ؟
گونی خالی خود را به کدامین اصطبل
می برند
تا بینبارند این گمشدگان
از پهن خوشبختی؟
این ز ویرانه خود بیزاران
سوی پرچین کدامین باغ
سوی تاراج کدامین ده
نعل می ریزند
راه می کوبند
خواب خاشاکم و خاکم را می آشوبند ؟
آه دورم باد
رنگ و نیرنگ بهاران و شفای باران
بانگ گوش آزار سگ های آبادیشان دورم باد
تاج نورانی بی بارانی
بر سر تشنگی وحشی
مغرورم باد
جامه سبزی و شال سرخی
پاره بر پیکر رنجورم باد
خود همین چشمه فیاض سراب
خود همین پینه گز بوته و خار
خود همین شولای عریانی ما را بس
خود همین معبر گرگان غریب
روح سربازان گمشده جنگ کهن بودن
خود همین خلوت پر بودن از خویش
خود همین خالی بی توفان
یا توفانی ما را بس
تا نماند در من
می رسد اینک با گله انبوهش چوپان از راه
ذهن متروک بیابانی او
عشق ناممکن او بی سر و سمانی او
مهر و خشم او با کهره و گوساله و میش
هی هی و هیهایش
شکوه روز و شبان نایش
به پگاه و به پسینگاه غبار افشانی ما را بس

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type