من با آسمانی سرشار از ستارگان رهیاب
اندیشه ام را بر ضریح امامزادگان آسمانی اجداد ملولم بستم
من درختم غنچه های باغبانان همسالم
برای دشت های لخت گذشته ها
سینه زدم
من دریای بیکرانی از حرف های ناگفته
خود را به سقاخانه ی متولیان فصول کتابی سرد سپردم
اکنون در بامداد وجدان زمینی ام
دلتنگی های پدرانم را از آیات فردای پسرانم خواهد زدود
پیام بگذارید