انسان و جاده ها

انسان و جاده هازمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

در سفر زاده شدم
در کوچ طایفه ی خزان زده ی آدم ها
در بغض عاطفه های وحشی و تاریک
و در آن زمان که سایه های پرخاشجوی مردان ستیزه گر
بر
نجوای مبهم دره ها
و جنبش پنهان دشمنی آهنگ سایه ها
تجهیز می شد
و اندیشه لرزان زنان
در پشت عزم سترگ مردان پناه می جست
من در رؤیای بی رنگم
زنبور طلایی ستاره ای را دنبال می کردم
و ابرهای مرطوب
از نسیم سرد مهتاب پراکنده می شد
من در
سفر زاده شدم
و چشمم
سرشار از دشت های رنگین و سیراب
به سوی سرزمین های آفتابی و تازه
که چون احساس هایی تازه
از پشت افق ها بر می خاست
با جستجویی پر تکاپو فرسوده می شد
در تابش گلگون و درخشان خورشید
تیغ رنگ ها بر پشته ها فرود می آمد
و در سایه ی تشنه ی خار بوته ها
دسته های گوسفندان در هم فرو رفته بودند
من در سفر زاده شدم
و با نفرین معصوم گریه ام
حصار غبار ستوران
از پیش سنگستان پر شقایق فرو می ریخت
و در غنچه های درشت و قرمز
چون شبنکی سبک
از اندیشه های معطر رنگین می
شدم
در سر بالایی چرمین
زمانی که زائران چاووش خوانان ، با ایمانی شگرف
به سوی گنبد فیروزگون ، کشیده می شدند
و هراس پرستش
دل های مضطربشان را می لرزاند
و نشیب ساییده ، با دواری خیال انگیز
ه دره ی پر تلاطم از سیلاب گل فرو می ریخت
گنبد
بزرگ ، با پنجه های زرینش برایم دست تکان می داد
و کبوتران سر بین بالش را به پرواز در می آورد
در سفر زاده شدم
در سفر زیستم
بارها
کوره راه باریک آسیاب ها و پرچین پر خار نخلستان ها را در پیمودم
و در گشفت می شدم زمانی که می دیدم
سواران چابک
و گروه
بی شمار زنان در لباس های رنگین
چون درختان پر میوه و شکوفه
از دهکده ی دوردست عروس می آوردند
کل می زدند
ترانه می خواندند
و اسب های سطبر
چونان صخره های مرمر
در زیر ران جوان به جنبش در می آمد
و اندوهگین می شدم زمانی که می دیدم
مادری
بر تل تیره ی کنار کومه
نگاهش در انحنای جاده ای که میان درختان گز دوردست گم شده بود
الهام غریبی را باور می کرد
حادثه شومی را از فریاد بی طنین گز ها و فرار رودخانه می شنید
و در کومه ای دیگر
زنی لالایی می خواند و گهواره ای خالی ر ا تکان می داد
در
سفر زیستم
و هنگامی که جاده ی سفید
چون ماری پرقوت ، به سوی قله های سفالین بر می خاست
و قافله را چون طوماری
در انحنای گردنه های مخوف در می پیچید و بر جلگه های تاریک سرازیر می
شد
زندگی را می دیدم
که بر پشته های کبود در جنبش است
و در کوهساری
دیگر
گردنه های بلند
قافله ها را تکرارمی کردند
من سفر کردم ، من سفر بودم
در معبر دردها ، خنده ها و پرسشها
در گذرگاه پندارها و الهام
و زمانی که به اندیشه ای سنگین شدم
و به ژرفنای خویش نگریستم
دیدم که خود گذرگاه دردها ، پرسش ها و قافله ها در
دامنه های تاریک
و ناایمن هستم
و لحظه هایم بر دشت های تاریک گسترده است
من در سفر بودم
از آن هنگام که آریا
از کوهستان های کبود
از مشعل پر تلاطم زرتشت
به سوی دامنه ها و جلگه ها و به سوی دشت های زرین سرازیر شد
از آن هنگام که سفر در نبض زمین تپیدن
گرفت
و از آن هنگام که سفر زندگی آغاز شد
من در سفر زیسته ام
من با سفر زاده شده ام
شگفتا ! که اینک توقفی نامیمون پس از سفری مقدس
مرا فرسوده کرده است
من دلبسته شده ام
دلبسته ی باغی زرین در سرزمینی دور
باغی زرین
با ساقه های
لطیف لبخند ها ، شکوفه ی آشتی ها ، جویبار پنجه ها
که از سنیم نفس ها و نوازش ها متلاطم است
که من میوه ی شاداب چشم هایش را بی تاب شدم
بهار تپش های مزرعه پر آفتابش را گرمتر سرودم
و فصل پر دوام انتظار ها را زندگی کردم
من در سفر زیسته ام
من با سفر زاده شده ام
ای توقف شوم ، ای سکون بی باغ و بی گیاه
در این گرایش مخوف
در این افسردگی تاریک
در این استغاثه ی نامیمون به سوی ریشه های سست و سیاه
در این تناسخ بدفرجام به جادویی مغاره نشین
گهواره ی دورتاب افق ها را تکان بده
و لالایی شگفت بسیج جاودانی را
برای غفلت آهوانی
که چون پاره های مهتاب
بر سینه ی تپه ها می چرند
در کوهساران به طنین آور
دشت های من
و سرزمین های من
در فصلی پر دوام و تیره فرو رفته است
بهاران من
در پشت دیوارهای سیاه خاک
در آتش شکوفه های ناشکفته ی خویش می
سوزند
و بامدادان من
چون گنج های باستانی
در اعماق صخره های عبوس محبوسند
خورشیدهای من
سرد و تاریک
در سکون بهت می چرخند
تپش های من دور می شود ، دور می شود
من افسرده شده ام ، من فرسوده می شوم
ای توقف شوم ، ای سکون بی باغ و بی گیاه

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type