رفتنت مثله یه حادثه برام موندنیه
حالا آواز سفر کردن تو خوندنیه
لحظه ها ثانیه ها طاقت موندن ندارن
می سوزونن اما خوب فکر سوزوندن ندارن
یه روزی لحظه ها مون رنگ بنفشه ها بودن
توو هوای خونمون عطر آلاله ها بودن
تن من جسم تو یکی نبودن اما بدون
زیر آفتاب جدا اما یکی سایه هامون
حالا اون اسب بزرگ آهنی منتظره
تا تمومی وجود منو همراش ببره
می بره هرچی که بود و نبود
من میشم شناور مسیر رود
بدرقه کلام تلخ رفتنت
واسه من تجربه گسستنت
پیام بگذارید