بی سیب – بی سلام

بی سیب – بی سلامزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

غروب که شود هوا
عطر ملایم برگشتن پخش می کند
پاها به راه می افتند
و کوچه شکل جاری عاطفه دارد
غروب که می شود
سیبی در جیب و سلامی در
سینه
به خانه می رویم تا سلام کوچکی بگیریم از دهان کوچک کودک
و ستاره ها نزدیک تر شوند به بام
سپیده دم
آهسته از کنار خواب پر هیاهوی کودک بر می خیزم
با نای بازیافته از نان و انگور و رؤیا و
به کوچه می زنم
و کوچه بوی جاری شک دارد
روز که شاه
شود
کا وزیر می شود
هر دو سوار اسب هاشان
و ما ، همیشه
بز می آوریم
روز که می آید
تعطیل می شوند عاطفه و کوچه
و شهر
سراپا
کارخانه ی بزرگی
که وهم تولید می کند
غروب
بی سیب و بی سلام
و بی سلام کوچک کودک
به خانه
برگشتم
خانه نبود
خانه مصادره ی کار
و کارخانه است حالا
و کوچه بوی ساکن دق دارد
ستاره ها گریخته اند
و آسمان
رنبیده است روی بام

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type