در طامات

در طاماتزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

ساقی ار صاف نیست، زان دردی

قدحی ده، که خواب من بردی

نیست صافی، مهل که جوش کنم

جام دردم بده، که نوش کنم

صف پیشینه صافها خوردند

درد دردی به من رها کردند

درد دل را به درد بنشانم

درد بهتر که درد برجانم

اقتضای زمان ما اینست

چه توان کرد ؟ از آن ما اینست

گر چه آن دوستان ز دست شدند

خنک آنان که زود مست شدند!

دلم از جان خویش سیر آمد

دور او بیش ده، که دیر آمد

مست بگذار در بیابانش

شب چو بیگه شود بخوابانش

جایش این به که جای خوابی هست

ور خمارش کند شرابی هست

روز مرگ ار به حال بد باشم

بده این جام، تا به خود باشم

چون اجل در کشد به خود تنگم

بنه این جام بر سر سنگم

تا چو آید دل از دهان بر لب

جام بر کف رویم و جان بر لب

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type