حیف انسانم و می‌دانم تا همیشه تنها هستم

خانهمحمدعلی بهمنیگزیدهٔ اشعارحیف انسانم و می‌دانم تا همیشه تنها هستم

حیف انسانم و می‌دانم تا همیشه تنها هستمزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

تکیه بر جنگل پشت سر، روبروی دریا هستم

آنچنانم که نمی‌دانم در کجای دنیا هستم

حال دریا آرام و آبی است، حال جنگل سبز سبز است

من که رنگم را باران شسته است، در چه حالی آیا هستم؟

کوچ مرغان را می‌بینم، موج ماهی‌ها را نیز

حیف انسانم و می‌دانم، تا همیشه تنها هستم

وقت دل کندن از دیروز است یا که پیوستن بر امروز

من ولی در کار جان شستن، از غبار فردا هستم

صفحه‌ای ماسه بر می‌دارم، با مداد انگشتانم می‌نویسم

من آن دستی که رفت از دست شما هستم

مرغ و ماهی با هم می‌خندند، من به چشمانم می‌گویم

زندگی را می‌بینی بگذار این چنین باشم تا هستم

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type