ترانه ای سفید در راهست
دریغا که سرخی غروب
خون آلودش می کند
خوشا خلوت تو
که در آن
نه گرگ و میشی ست
تا چشم گرگها را باز کند
نه صبح صادقی
که دقایقی بعد
به کذب آن رسیم
و نه خستگی نور و آفتاب
تا پذیرای شب شویم
خوشا خلوتت
که تنها صدا است
و ترانه
در شبی که
هیچ کس را بدان راه نیست
پیام بگذارید