در انتهای شبزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

با چه کس می توان گفت
که من اینجا هزاران هزارم نشسته به یک تن
که من اینجا هزاران
و … یکی می گریزد از این من
با نگاهی که ز اعماق تر شد
ریختم آفتاب دلم را
روی اشباح مغشوش پاییز
باغ پر پر شد و در شفق سوخت
پای دیوار سرخ شفق
آنک !‌ آن تک سواریست خسته
یورغه می راند
تا بن جنگل خیس شب اسب
با چه کس می توان گفت که دیده ام من
که خروسخوان فلق را
از پس کوه خواندند
وان شبح با
هراسی نهفته
از ته کوچه شهر بگریخت
و آفتاب بزرگ دل من
روی فرش تر برگ ها ریخت
و هزاران شبح سوی بیغوله راندند
با چه کسمی توان گفت ؟
پیه سوزم نپایید و شعرم به دل ماند
صبح با کوچه آمیخت

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type