در قحط سالزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

گفتم نگاه کن
گفتم سوال کن
گفتم بجنگ
گفتم هر آنچه که باید و شاید
گفت
ای از دست رفته به دست غرور خویش
هم رزم با دریغ هم
بزم و انهدام
جنگیده ای ؟
پرسیده ای ؟
دل بسته ای ؟
خط نگاه را ، بر خلوت غریب ره کور ، بسته ای ؟
گفتم که
گفته ام
ابر گریه عقیم است در چشم های مرد
سرداد گریه را
از دیدگان خویش
اشکهای مرا بارید
در خشک قحط سال
انگار
گل دانه های اشک روی آینه می کاشت
آیینه تاب دار گشت
ز خیز آبهای اشک ، بارش بی هنگام
خیز آب تشنه چهره ای او را بلعید
دیگر کسی نبود
هرگز کسی نبود
آنجا کسی نبود
جز لاشه ام
که زیر قلب آینه فریاد می کشید
دشت شفق
در خون نشت
از عطش قطره های خون
دشت شقایق از عطش بوسه های داس
در قحط خشک سال

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type