رباعی شمارهٔ ۲۳۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه بر خاک درش مست و خراب افتادم همسایهٔ او در آفتاب افتادم گفتــم که منـم که نـــور او مینگرم کشتی بشکست و من در آب افتادم پست بعدی این شعر را به شتراک بگذارید . FacebookTwitterLinkedinGoogle+Email درباره نویسنده: پیام بگذارید لغو پاسخاظهار نظر شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .
پیام بگذارید