من چراغ ها را بوسیدم و به آینه های زنگار گرفته سپردم
من ترانه ها را سرودم و به قدیسانی که رسالتشان بشارتی
تشویش زا بود سپردم
چرا که ترانه ها خود
بزرگترین بشارتند
من بیکرانی بستر شب را بوییدم
زیرا در پس آن دو چشم ملول می تپید
من ثانیه های مضطرب را در گلبوته های نرم یک قصه خوابانیدم
زیرا هیچ چیز به اندازه ی آنها شایسته ی چنین اعجازی نبود
پیام بگذارید