شعر من در کوچه ای از شهر ساکن است
دیگران دشنامش دادند ، من سلامش کردم
دیگران نفرینش کردند ،من دعایش دادم
شعر من از کوچه ای در شهر آمده است
من لحظه
هایم را گریستم
تو در آن آب تنی کردی
تو دردها را خندیدی
من در قهقهه ات بلعیده شدم
شعر من در کوچه ای از شهر پرسه می زند
من گامهایت را بر سنگفرش کوچه خون گریستم
و سرودم تو را در قطره های خون
شعر من شاعرش را یاد ندارد
و من در مستی شبانه ام
به سلامتیت شراب می نوشم
ذهنت را خسته مکن
مرا به یاد نخواهی آورد
و هیچ شاعری شعرش را از یاد نخواهد برد
شعر من در خشم خود بر لحظه های من مشت می زند
و ارمغان من برای تو تنها بخشش است
شعر من در کوچه ای از شهر فراموش شده است
و من شاعر سیه پوش
شعری سپید موی هستم
شعر من در کوچه ای از شهر ساکن است
پیام بگذارید