شمارهٔ ۱۳۳

شمارهٔ ۱۳۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

به عهد حسن تو بس فتنه کز جهان برخاست

مرا هوای تو ای ماه مهربان برخاست

مگر میان تو گفتم درآورم به کنار

نشد کنار و بسی فتنه از میان برخاست

خلیل وار توانم نشست بر آتش

ولیکن از سر کویت نمی توان برخاست

به جویبار چمن بر گذشت قامت تو

ز عکس سایه ی او سرو بوستان برخاست

صبا ز جیب عرق چین تو دمی در داد

دل من از سر جان آستین فشان برخاست

نسیم زلف تو تا در دماغ من بنشست

خیال خال تو تا پیش من عیان برخاست

ز شش جهات وجودم زمان زمان دم دم

هزار فتنه ز تاثیر این و آن برخاست

خیال روی تو در چشم عارفان بنشست

ز کنج صومعه فریاد الامان برخاست

ز در درآی و دمی در کنار من بنشین

که بی تو از همه اعضای من فغان برخاست

به گریه گرچه درآیم ز غایت رقت

ز چشم من مژه ها چون سر سنان برخاست

فسردگان خبر از سوز ما نمی دارند

میان ما و مُشَنّع خلاف از آن برخاست

به هر کجا که نزاری به سوز دل بنشست

فغان ز سدره نشینان آسمان برخاست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type