شمارهٔ ۱۴۱

شمارهٔ ۱۴۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

عشق این است که ما راست دگرها هوس است

هر که چون ماست نشانیش ز معشوق بس است

در حضوریم به کویش ز شد آمد فارغ

شهر پندار که بی محتسب و بی عسس است

خود چه باک است اگر شهر پر از محتسب اند

یا چه بیم است ز هر چند که در دهر کس است

دوست گو خواه نهان باشد گو خواه عیان

اصل معنی طلبد عشق که سوزش هوس است

قدر عیسی نشناسد خر بفسرده نفس

چه شناسند که موسی دم و عیسی نفس است

عقل کشتی صفتان را به جهالت نوح است

عشق ره گم شدگان را به دلالت جرس است

ما که دیوانه عشقیم ز عقل آزادیم

هر که جایی رسد از پس رَوی عقل خس است

صید چون مرغ نگردیم به هر دانه که خود

نسر طایر به بر همت ما چون مگس است

عمر ما را چه تفاوت که اجل در پیش است

عشق ما را چه تفاوت که غرامت ز پس است

هیچ دیوانه درین ره به نزاری نرسد

به رسیدن نبود آن که بدو دست رس است

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type