شمارهٔ ۱۴۹

شمارهٔ ۱۴۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

دل بی طاقتم از روی غمت چون خجل است

راست چون قطره ی شبنم که ز جیحون خجل است

سر تهی کردم از اندیشه ی سودای محال

گر دماغ متهتّک دل پر خون خجل است

سخت عیب است به پیرانه سرش میل به خمر

در گذشته سخنی نیست ز اکنون خجل است

چون وحوش از چه سبب میل به صحرا دارد

گر ز ارباب خرد خاطر مجنون خجل است

عقل من گر خجل از عقل فرومایه شود

ماورا از پی بی شرمی مادون خجل است

چون کشد بار غم عشق نزاری نزار

عشق باری ست که از حملش گردون خجل است

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type