شمارهٔ ۱۶۰ – پیام به آشنا

خانهملک‌الشعرای بهارقصایدشمارهٔ ۱۶۰ – پیام به آشنا

شمارهٔ ۱۶۰ – پیام به آشنازمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

پیامی ز مژگان تر می‌فرستم

کتابی به خون جگر می‌فرستم

سوی آشنایان ملک محبت

ز شهر غریبی خبر می‌فرستم

در اینجا جگر خستگانند افزون

ز هر یک درود دگر می‌فرستم

درود فراوان سوی شاه خوبان

ز درویش خونین جگر می‌فرستم

به سوی «‌حسام‌» از ارادت سلامی

گذرکرده از بحر و بر می‌فرستم

سزد گر بخندند بر خامی من

که خرما به‌سوی هجر می‌فرستم

گهر می‌فرستم سوی ژرف دریا

سوی شکرستان شکر می‌فرستم

ولیکن چه چاره که از دار غربت

سوی‌ دوست شرح سفر می‌فرستم

ز بیت‌الحزن‌ همچو یعقوب محزون

بضاعت به سوی پسر می‌فرستم

شد از نامه‌ات چشم این پیر روشن

تشکر به نور بصر می‌فرستم

حساما به ابروی مردانهٔ تو

درودی سراپا گهر می‌فرستم

به صبح جبین منیرت سلامی

به لطف نسیم سحر می‌فرستم

به من برق دادی به سویت ثنایی‌

ز برق تو رخشنده‌تر می‌فرستم

فرستادم اینک دل خسته سویت

تن خسته را بر اثر می‌فرستم

به بام بقای تو پران دعائی

هم‌آغوش بال اثر می‌فرستم

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type