شمارهٔ ۱۶۷

شمارهٔ ۱۶۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

مرا جانانه ای نامهربان است

ببرد از من دل و در قصد جان است

به صد دل دوست میدارم ز جانش

به حسن خویشتن مغرور از آن است

که داند عاقبت هم رحمت آرد

که در احکام فطرت کس ندانست

مگر هم در کنار آید چو با او

اگر جان است و گر دل در میان است

به لب شیرین تر از آب حیات است

به غمزه آفت خلق جهان است

به رشک آمد صدف در قعر دریا

از آن دردانه ها کش در دهان است

خجل گردد قمر از ماه رویش

که نیکوتر ز ماه آسمان است

سرش با ناتوانان در نیاید

نزاری عاشق تنها از آن است

نزاری از غم نادیدن او

به صد زاریّ و زار و ناتوان است

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type