شمارهٔ ۲۰۸

شمارهٔ ۲۰۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست

او پای درکشید و مرا کرد پای بست

سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت

عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست

در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز

در هجر ناشکیبم و دل بر جفاپرست

گر ناسزاش دانم و گویم که هست نیست

ور بی وفاش خوانم و گویم که نیست هست

ای چشم عقل خسته ی آن غمزه ی چو تیر

وی پای خلق بسته ی آن زلف همچو شست

بر آسمان ز طلعت روی تو مه خجل

در بوستان ز قامت چست تو سرو پست

وصل تو جان دل شده را مایه ی حیات

هجر تو حلق غم زده را تخمه ی کبست

به زین نگاه کن به نزاری چو ناگهش

مست تمام کردی از آن چشم نیم مست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type