شمارهٔ ۲۱۸

شمارهٔ ۲۱۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

دلم هنوز به پیرانه سر گرفتارست

هنوز در سرم آشوب عشق بسیارست

میی ست در سرم از جام روزگار الست

که حاجتم نه به خم خانه نه به خمّارست

دلم گریخته در تار تار زلف کسی ست

که رشک نافه ی مشک غزال تاتارست

دلی که جنبشی از عشق نیست در جانش

اگرچه کار جهان با وی است بیکارست

چه پادشا، چه گدا هرکه را حیاتی هست

شدن مسخّر فرمان عشق ناچارست

حیات مرده دل از اتّصال زنده دلی ست

که هرکه او بکسی زنده نیست مردارست

کمال عشق برون رفتن از وجود خود است

نکو ز من بشنو سرّ یار با یارست

تو چیستی همه او ، غیر او چه هیچ دگر

حکایت است نه حقّا که محض اسرارست

ز هیچ هیچ نیاید بلی بلی همه اوست

به خویش رفتن اقرار نیست انکارست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type