شمارهٔ ۲۴۳

شمارهٔ ۲۴۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

یارم برفت و از منِ دل خسته برشکست

یاری چنان دریغ که بگذاشتم ز دست

حیف است دست باز گرفتن ز مهربان

خاصه چه مهربان بتِ خوش باشِ خوش نشست

یک دم خیالِ او ز دو چشمم نمی رود

زیرا تمام مستم از آن چشمِ نیم مست

گر گویمش دمی ز نظر رفته هست نیست

ورگویم از غمش دلم آزرده نیست هست

هم چون زمین تحمّلِ بارِ غمش کنم

تا آسمان شود به قیامت چو خاک پست

بر ما قیامت آمد و بگذشت و منتظر

دیریست تا به موعدِ خلدست پای بست

ای باز از زبانِ فلان گوی با فلان

گر هیچ یادت آید از صحبتِ الست

باز آ که در فراقِ تو زان ها که دیده ای

شوریده تر شده ست نزاریِ می پرست

ورنه جواب ده که به ما در سلوکِ عشق

آن کس رسد که کلّی از خویشتن برست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type