شمارهٔ ۲۵۸

شمارهٔ ۲۵۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

صباح بر سرم آمد خیالِ طلعتِ دوست

چنان نمود مثالم که خود معاینه اوست

خیال بین که مرا بر خیال می‌‌دارد

من آن نی‌ام که بدانستمی خیال از دوست

چنان ز خویش برفتم که در تصرّفِ من

نه عقل ماند و نه هوش و نه مغز ماند و نه پوست

درین میانه شنیدم که گفت با ما باش

ز خویشتن به درآ آخر این چه عادت و خوست

نگفته‌ایم که از هر چه غیرِ ما باز آی

به دستِ وسوسه دادن زمامِ دل نه نکوست

جحیم وسوسهء شیطن است پس ز جحیم

ببر کآخر کم‌تر عطایِ ما مینوست

به دفع شیطنه لا حول گوی و لا قوّه

به غیر الّا بالله دگر چه راه و چه روست

نزاریا همه از بهرِ ما و با ما گوی

سخن سرای که از ما نگفت بی‌هده گوست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type