شمارهٔ ۲۶۰

شمارهٔ ۲۶۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

که باشد آن‌که ترا بیند و ندارد دوست

بدت مباد کَت از پای تا به فرق نکوست

کس آدمی به چنین لطفِ طبع نشنیده‌ست

ندانم این که تو داری چه سیرت است و چه خوست

به گوشهٔی بنشین تا بلا نینگیزی

از آن دو چشم که چندین هزار دیده دروست

دلم نیامد و عیبش نمی‌توانم کرد

که جانبِ تو گرفته‌ست و حق به جانب توست

مرا به دستِ تو می سلسبیلِ فردوس است

که با وجودِ تو فردوسِ اهلِ دل آن‌روست

روا بود که دگر ذکرِ هیچ کس نکنم

که هر که از تو نگوید حدیث، بی‌هده گوست

مقامِ درد نمی‌دانی ای طبیبِ دوا

که مرهمی بنهادی و زخم زیر رکوست

رقیب گو دلِ چون آهنِ مرا چندین

مزن به سنگِ ملامت که دل نه هم چو سبوست

نزاریا نتوانی که احتمال کنی

جفای سیم بران بر دلت مرو برِ دوست

تو مردِ عرصهء میدان نیی چه می‌گویی

بکن تفرّجِ چوگان گرت تحمّل گوست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type