شمارهٔ ۲۸۱

شمارهٔ ۲۸۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

چنین ز دستِ دلم اختیار از آن رفته ست

که دوستی تو در مغز استخوان رفته ست

ره از بر تو فراتر نمی توانم برد

که از بدایت فطرت برین نشان رفته ست

براتِ عشق چو برنام تست من چه کنم

که این حواله ز مبدای کن فکان رفته ست

نه دل نه دیده ز بو بر نمی توانم داشت

سموم در دل و در دیده گر سنان رفته ست

به نوک غمزه دلم سفته ای بیا بنگر

معیّن است که این تیر از آن کمان رفته ست

بر آتشم منشان دم به دم که دود نفس

توان شناخت که از حلق ناتوان رفته ست

بلایِ عشق و دل رفته و شکیبایی

چنین چه گونه کنم چون قضا چنان رفته ست

چه فتنه ها که ز من در گذشت و معلومم

نشد هنوز که برمن چه امتحان رفته ست

ز خویشتن نتواند ممیّزی بر ساخت

که صیت عشق نزاری همه جهان رفته ست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type