شمارهٔ ۳۰۲

شمارهٔ ۳۰۲زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

عذابی چو مهجوری از دوست نیست

خیال ار تصور کنی اوست، نیست

و گر تو بر آنی که از روزگار

سر و کار من بی تو نیکوست ، نیست

چنان زار شد از نزاری تنم

که بر استخوانم به جز پوست نیست

مکن این تصور که مسکین دلم

بر آن طاق جفت دو ابروست، نیست

مرا گر برانی به جانت قسم

که هیچم به جایی ره و روست ، نیست

وگر بر خیالت گذر میکند

که خصمی بتر زان دوجا دوست نیست

وگر نیز گویی که درد مرا

به جز از وصل تو داروست، نیست

نزاری مپندار و صورت مبند

که روزی به نیروی بازوت نیست

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type