شمارهٔ ۳۴۹

شمارهٔ ۳۴۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

از آن سبب دل من ترک خورد و خواب گرفت

که صبح و شام و شب و روز با شراب گرفت

بهانه می کنم آخر شراب باری چیست

که دل ز مشعله ی مهر دوست تاب گرفت

هنوز هیچ ندیدم مرا زمن بستد

چه خوب رفت و موافق ره صواب گرفت

اگر نه بهر خلاص از عذاب هجران است

چرا چنین به رحیل خودم شتاب گرفت

امید خیر بباید برید و استخلاص

ز تشنه یی که چو من بر پی سراب گرفت

گرت مجال بود از عذاب خلق گریز

که جغد خانه ازین غصّه در خراب گرفت

به آفتاب نگه کن که از حیا هر شام

به زیر چادر شب روی در نقاب گرفت

چو صور عشق فرو کوفتم ز هیبت آن

کسی نماند که از من نه اجتناب گرفت

که راست طاقت نور تجلی شب طور

شنیده ای که کلیم از چه اضطراب گرفت

ز تاب مهر دلم در پناه زلف گریخت

چو سایه دید فرو آمد و مآب گرفت

از آن بسوخت نزاری که طبع خود رایش

مقام دیده و دل نزد آفتاب گرفت

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type