شمارهٔ ۳۵۳

شمارهٔ ۳۵۳زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

خیال دوست ز من خورد و خواب بازگرفت

بسوخت وز جگر تشنه آب بازگرفت

گر اندکی به شراب و سماع میلم بود

سماع باز ستاند و شراب بازگرفت

به من بر ید محبت ز ابتدای ازل

پیام عشق بداد و جواب بازگرفت

چو مرغ شب نظرم تاب آفتاب نداشت

و گر نه چند ره از خور نقاب بازگرفت

نداشت طاقتِ نور تجّلی شب طور

کلیم از آن ورق اضطراب بازگرفت

عجب دهنده ی بخشنده یی ست حاتم عشق

که هر چه داد به کس بر شتاب بازگرفت

به دامنش نتوان دست زد مگر وقتی

که آستین به رخ آفتاب بازگرفت

همای عشق به هر سر که سایه برگسترد

و گرچه صعوه بود ار عقاب بازگرفت

خلاف نیست نزاری ز هرچه گیرد باز

ولی ز دوست نشاید خطاب بازگرفت

فرو شود به همه حال هرچه دست سخاست

نثار فیض عمیم از سحاب گرفت

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type