شمارهٔ ۳۵۹

شمارهٔ ۳۵۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

به جفتِ چشمِ سیاه و به ابروی طاقت

که در فراق تو ام نیست بیش از این طاقت

هلاک می شوم آخر بیا و دستم گیر

که پاد زهر دل است آن لب چو تریاقت

مگر هم ایلچیِ آه صبح گاهیِ من

بر تو آید و باز آورد ز ییلاقت

به زندگانی خویش از تو راحتی نبود

مرا اگر بنمیرد رقیب ایقاقت

پری وشا تو چه ترکی که کم فرشته بود

به شکل و شیوه و خوی و سرشت و اخلاقت

مگر در آینه بینی وگرنه ممکن نیست

به نیکویی که نظیری بود در آفاقت

به باغ سرو در آرد به پای بوس تو سر

اگر ز موزه به عمدا برون کنی ساقت

کلاه بر نه و زلفت به دوش باز انداز

نهان مکن که دریغ است زیر قلپاقت

خوشا که حلقه بجنبانم و تو گویی کیست

نزاری آه بر‌آرد که من زِ عشّاقت

به زینهار که با حسنِ طلعتی که توراست

به چشمِ پاک نظر کی کنند عشّاقت

به دفع چشم بد از روی بر مگیر نقاب

که بس عجایب و خوب آفرید خلّاقت

اگر چه سرمه شود استخوانم اندر خاک

بود روان نزاری هنو‌ز مشتاقت

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type