شمارهٔ ۴۱۱

شمارهٔ ۴۱۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

دلم ز جورِ تو خون گشت و بر نمی گردد

ز راهِ دیده برون گشت و بر نمی گردد

چه سخت جان است این آهنین صفت دلِ من

که در فراقِ تو خون گشت و بر نمی گردد

به پایِ هجر در افتاد و بر نمی افتد

به دستِ عشق زبون گشت و بر نمی گردد

ز چاه محنتِ بختم خلاص روزی نیست

که چرخِ وصل نگون گشت و بر نمی گردد

خرد ز حلقۀ زلفت که پای بندِ دل است

جهان نمایِ جنون گشت و بر نمی گردد

نزاریا دگر از دل مگوی و گر گویی

جزین مگوی که خون گشت و بر نمی گردد

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type