شمارهٔ ۴۱۸

شمارهٔ ۴۱۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

چرا افسرده معذورش ندارد

که یاری از سرِ دردی بزارد

برون آمد ز خود عاشق و لیکن

ز کویِ دوست بیرون شو ندارد

نخواهم تا چه خواهد کرد دیگر

دلی دارد به دل داری سپارد

عجب از زاهدِ دل مرده دارم

که خود را هم ز مردم می شمارد

اگر خود سینۀ عاقل اثیرست

به سوزِ عاشقان نسبت ندارد

کسی را حّدِ انده خوردنِ اوست

که زهرش هم چو مَی خوش می گوارد

مگر مستی زند در زلفِ او دست

خرد پیشانیِ افعی نخارد

دلم بی دوست چون ماهی ست بی آب

معافش دار اگر طاقت نیارد

خیالش هر چه در عالم رقیب است

به عمدا بر سرِ وقتم گمارد

خوشا وقتِ نزاری کو چو فرهاد

به رغبت جانِ شیرین وا گذارد

مجالِ راز گفتن نیست شاید

که حالا بر زبان دندان فشارد

زبورِ عشق بر کر چند خواند

زلالی بر سرابی چند بارد

سخن در عقدِ گوهر نیست لیکن

کسی باید که در گوشش گذارد

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type