شمارهٔ ۴۳۲

شمارهٔ ۴۳۲زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

عشق آب از روی کارم می برد

رونق از صبر و قرارم می برد

رازپوشی می کند وز عقل و هوش

نام و ننگ و فخر و عارم می برد

هیبت عشق از شکوه سلطنت

دست و دل از کار و بارم می برد

می نهد اسرار با من در میان

وایه من از کنارم می برد

روزگاری در محیط وهم خویش

غرق بودم با کنارم می برد

هرچه فی الجمله پسند عشق نیست

از نهان و آشکارم می برد

جان و دل خود برد و در بازار سر

غیر سودا هر چه دارم می برد

مستی ای می آرد وخودبینی ای

از دماغ هوش یارم می برد

عقل را از خاطر مشغول من

تا دگر یادش نیارم می برد

قاید تسلیم را بر من گماشت

تا به یغما رخت و بارم می برد

آشنایی می دهد فطرت به من

با سر آن روزگارم می برد

آمده ست ام سال و رغم عقل را

با سر پیمان پارم می برد

از بخار خمر بودم سر گران

ساقی فطرت خمارم می برد

از نزاری باز می گیرد مرا

زاریی آخر که زارم می برد

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type