شمارهٔ ۴۵

شمارهٔ ۴۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

وقتی ز ما یاد آمدی هر هفته یی آن ماه را

اکنون ملال خاطرش بر ما ببست آن راه را

بی جرم غیرت می¬کند ور نیز جرمی کرده ام

هم چشم دارم کز کرم بردارد آن اکراه را

گر می کشد عین رضا ور نیز می بخشد روا

بر خون و مال بندگان حکم است و فرمان شاه را

عاشق ببودی جان بده تسلیم گرد و سر بنه

دست تصرف زین قبل در جان رسد دل خواه را

با اعتماد صابری با عشق کردم کافری

در پیش صرصر راستی وزنی نباشد کاه را

عشق جهان آشوب را بر هر طرف کافتد گذر

بانگ شبیخون برزند غارت کند بُن گاه را

بر مسندِ مصرِ دلم بنشست چون یوسف وشی

یعنی که بی مسند نشین رونق نباشد گاه را

قدرش نداند کس چو من یا چون زلیخا عاشقی

آری نباشد حاصلی از قدرِ یوسف چاه را

گفتم نزاری را مکن با زورمندان امتحان

بر شاخ بالا دست¬رس کمتر بود کوتاه را

اکنون ندامت می¬برد جان می¬کند خون می¬خورد

یارا ندارد لاجرم از دل برآرد آه را

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type