شمارهٔ ۵۲۶

شمارهٔ ۵۲۶زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

چنانت دوست می دارم که جانم بر دهان آمد

نگفتم با کس این معنی که تا جان بر زفان آمد

چه سودا پخته ام شبها که روزی در میان آیی

جگرها خورده ام تا با تو حرفی در میان آمد

چه محنت ها که مجنون برد و برنا خورد از لیلی

به حیرت هم چنین رفتیم و بر ما بیش از آن آمد

اگر خسرو نیاز آرد حرارت با شکر باشد

وگر شیرین ترش گوید رطب با استخوان آمد

غلام قامت آنم که گر بخرامد از خجلت

به سر در پایش افتد سرو چون در بوستان آمد

در فردوس بگشادند و ره دادند پنداری

که چندین حور روحانی ز جنت در جهان آمد

نظر پوشیده می دارند معصومان مگر زیرا

مرا باور نمی باشد که با دل برتوان آمد

پدر می گوید ای فرزند دل را بازخوان ، کبکی

که صید باز شد هرگز دگر با آشیان آمد

نزاری گوهر خاطر نثار اهل دل کردی

چو شیرین گفتهٔی داری که هم پیوند جان آمد

گر از خود گفتمی لابد سخن را علتی بودی

به تکلیفش نیاوردند کان جا هم چنان آمد

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type