شمارهٔ ۵۲۹

شمارهٔ ۵۲۹زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

تویی که عارض رخسار دلستان داری

دلم بغمزه ربودی و قصد جان داری

تو بوستان جمالی و ناشکفته هنوز

هزار غنچه بر اطراف بوستان داری

بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان

ترا همی رسد ار سر بر آسمان داری

چو در کنار نیایی کجا توان دیدن

دقیقه یی که تو از لطف در میان داری

من ار ز پای درآیم ترا چه غم که چو من

هزار عاشق سرگشته در جهان داری

میان زمره خوبان مرا دلی گم گشت

توی ز جمله این دلبران که آن داری

ز دوستی تو کارم بکام دشمن شد

روا بود که چنین دوست را چنان داری

غمت بجان بخریدم خدات مزد دهاد

کز آن متاع نفیس اینچنین زیان داری

ز خاک درگه تو زآن مرا نصیبی نیست

که آب دیده خلقی بر آستان داری

مدام سبز بود گلشن محبت ما

اگر تو آب سخن اینچنین روان داری

تو آن مهی که ترا گفت سیف فرغانی

حدیث یا شکرست آن که در دهان داری

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type