شمارهٔ ۵۶۷

شمارهٔ ۵۶۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

هیچم غم تو از دل پر خون نمی رود

سودای لیلی از دل مجنون نمی رود

مهرت ز سینه تا نفسی خوش برآیدم

بسیار جهد کردم و بیرون نمی رود

افسانه ها که بر سر دل می کنم ولیک

دردی ست در دلم که به افسون نمی رود

از چشمه های چشم من اندر فراق تو

شب نیست تا به روز که جیحون نمی رود

در محنت فراق تو هم چاره ای به صبر

می رفت پیش ازین ولی اکنون نمی رود

هرچ از تو بر سرم برود تن بداده ام

خاطر به جور با تو دگرگون نمی رود

هم زاریی به حق بر و عجزی نزاریا

با روزگار زور مکن چون نمی رود

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type