شمارهٔ ۶۴۰

شمارهٔ ۶۴۰زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

اگر چنان که تو دانی و من به خلوت راز

شبی دگر به مراد دلت ببینم باز

هزار بار به پایت درافتم از سر درد

به دیده خاک درت بستُرم به سد اعزاز

تو همچو خرمنِ گل پیش و من چو بلبل مست

به لابه می‌کنم از سوز سینه غم پرداز

مرا نماز به محراب طاق ابروی توست

به هیچ شرع روا نیست در دو قبله نماز

مرا اگر چه نیاز از بهشت دور انداخت

تو را رسد که کنی بر نژاد آدم ناز

مقرّرست علی العاقبه که فاش کند

دو چشم مست تو رازم به غمزهٔ غمّاز

چرا دو دیده بدوزند باز را دانی

که تا چو رام شود دیده را نجوید باز

اگر ز باد صبا بشنوی حدیث من است

که نرم نرم برون آید از درخت آواز

و گر قیاس کنی مرغ نیم جان من است

کبوتری که به بام تو می‌کند پرواز

نزاریا شده‌ای مبتلا دگر باره

نگفتمت که نه‌ای مرد راز عشق مباز

زمانه بُل عجبی می‌کند که هر ساعت

مشعبدی دگر آرد برون ز پردهٔ راز

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type