شمارهٔ ۶۴۶

شمارهٔ ۶۴۶زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

نه محرمی و نه یاری موافق و دم ساز

غم تو با که خورم با که برگشایم راز

بر آسمان به تضرع گرفته‌ام همه‌شب

گهی دو دیده امید و گه دو دست نیاز

دماغ خشک و زبان الکن و قدم مجروح

شبِ دراز و حدیثِ دراز و راهِ دراز

ز بس گره گره و بند بند بر نفسم

ز اندرون به دهن بر نمی‌برد آواز

اگر ز واقعهٔ خود نفس زنم بر من

به کفر و زندقه فتوی دهند اهل مجاز

ز چارسوی طبیعت گذر نیابد خام

مگر چو سوختگانش دهند خط جواز

زمام من دگری می‌کشد نمی‌دانی

که من به خود نروم در چنین نشیب و فراز

به پای عقل مرو در ولایت عشّاق

مقام شب‌پره را جای آفتاب مساز

به چکسه پرده به چشمش از آن فروبندند

که طاقت نظر پادشه ندارد باز

نزاریا بنشین بر بساط عشق دلت

به یک ندب همه هستی و نیستی در باز

گرت به بارگه عشق بار می‌یابد

همین و بس همه در باز تا شود در باز

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type