شمارهٔ ۶۸۵

شمارهٔ ۶۸۵زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

که را کشتند دی چشمانِ مستش

که هست امروز خون آلوده دستش

منم آن کشتۀ حی بازگشته

به بوسی از لبِ کوثر پرستش

دلی کو کز کمندِ زلفِ او جست

که نی چشمش به تیرِ غمزه خستش

اگر زان دستِ سیمین می فرستد

مرا خوش تر ز نوش آید کبستش

هلال از بهرِ آن شد ماهِ گردون

که چون ماهی برآویزد به شستش

به عکسِ قامتِ سروِ سرافراز

قیامت می کند بالایِ پستش

مرا گویی مرو در کویِ یاری

که هر دم با کسی باشد نشستش

چه افتادی به دستِ گل عذاری

که خاری از تو در دامن نبستش

ملامت بر نزاری تا کی آخر

روا نبود مکن چندین شکستش

نزاری از کسی بیمی ندارد

به غیر از غمزۀ چشمانِ مستش

نصیحت با کسی گویند کو را

غمِ دنیا و دین یک ذرّه هستش

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type