شمارهٔ ۷۰۱

شمارهٔ ۷۰۱زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

آن را که گمان شود یقینش

برخاست همه جهان به کینش

آن را که ز بود خود برون شد

بر سدره کنند آفرینش

آن امر که عقل از اوست فایض

عشق است ولی مگو چنینش

آن مهر که داشتی سلیمان

دانی که چه بود بر نگینش

تو هیچ مباش تا بباشد

محکوم تو کل آفرینش

از خویش به در نمی شود عقل

تا عشق نمی شود قرینش

جانانه ما وصال کرده ست

اما تو به چشم خود مبینش

او را نتوان به چشم شک دید

الا که به دیده یقینش

ای باد صبا ز ما فرو گوی

حرفی به دو گوش نازنینش

مردیم و ز ما نمی کند یاد

بر گوی حکایتی از اینش

چون حلقه رسد مگر به گوشش

زاری نزاری حزینش

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type