شمارهٔ ۷۶۸

شمارهٔ ۷۶۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

دوست می دارم به جانش در میانِ جان و دل

چون کنم دستم رسد آیا بدان ترکِ چگل

باشدش آیا سر و برگِ جوان مردیِ آنک

دستِ من گیرد بر آرد پایِ امّیدم ز گل

کس چو من ماهی ندارد مهربان و کینه توز

کس چو من یاری ندارد جان فزای و دل گسل

دعویِ ما شد به دیوانِ قضایِ عشق قطع

کرده اند این ماجرا از مبداء فطرت سجل

فطرتم مشغول می دارد به عشق ای دوستان

هر کسی هستند در دنیا به کاری مشتغل

بر نگردم تا نیابم بار در عینِ حضور

اینَت بی همّت که از طوبا شود قانع به ظل

جانِ ما را اتّصالی نیست با افسردگان

جانِ ما بوده ست با جانان ز مبدا متّصل

چون کنی با آن که هم از دل برون شد هم ز جان

هم چو جان بنشسته باشد در میانِ جان و دل

تابِ زلفِ دل فریب و غمزه ی غمّازِ مست

دارد از رویِ خردمندان نزاری را خجل

بر لبِ کوثر ز جانی بر دهان از تشنگی

چون نداری اختیارش بایدش کرد بحل

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type