ظهورزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

عبدو ی جط دوباره میاید
با سینه اش هنوز مدال عقیق زخم
ز تپه های آن سوی گزدان خواهد آمد
از تپه های ماسه که آنجا ناگاه
ده تیر نارفیقان گل کرد
و ده
شقایق سرخ
بر سینه ستبر عبدو
گل داد
بهت نگاه دیر باور عبدو
هنوز هم
در تپه های آنسوی گزدان
احساس درد را به تاخیر می سپارد
خون را
هنوز عبدو از تنگچین شال
باور نمی کند
پس خواهرم ستاره چرا در رکابم عطسه نکرد ؟
آیا عقاب پیر
خیانت
تازنده تر
از هوش تیز ابلق من بود ؟
که پیشتر ز شیهه شکاک اسب
بر سینه تذرو دلم بنشست ؟
آیا شبانعلی
پسرم را هم ؟
باد ابرهای خیس پراکنده را
به آبیاری قشلاق بوشکان می برد
و ابر خیس
پیغام را سوی اطراقگاه
امسال ایل
بی ئحشت
معلق عبدو جط
آسوده تر ز تنگه دیزاشکن خواهد گذشت
دیگر پلنگ برنو عبدو
در کچه نیست منتظر قوچ های ایل
امسال
آسوده تر
از گردنه سرازیر خواهید شد
امسال
ای قبیله وارث
دوشیزگان عفیف مراتع یتیمند
در حجله گاه دامنه زاگرس
دوشیزگان یتیم مراتع
به کامتان باد
در تپه های آنسوی گزدان
در کنده تناور خرگ ی
از روزگار خون
ماری دو سر به چله
لمیدست
و بوته های سرخ شقایق
انبوه تر شکفته تر
اندوهبارتر
بر پیکر برهنه دشتستان
در شیب های ماسه
دمیده ست
گهگاه
با عصر های غمناک پاییزی
که باد با کپر ها
بازیگر شرارت و شنگولیست
آوازهای غمباری
آهنگ شروه های فایز
از شیب های ماسه
از جنگل معطر سدر و گز
در پهنه بیابان می پیچد
مثل کبوترانی
که از صفیر گلوله سرسام یافته
از فوج خواهران پریشان جدا
شده
در آسمان وحشت چرخان
سرگردان
آئازهای خارج از آهنگی
مانند روح عبدو
می گردد در گزدان
آیا شبانعلی پسرم
سرشاخه درخت تبارم را
بر سینه دلاور
ده تیر نارفیقان
گلهای سرخ سرب
نخواهد کاشت ؟
از تنگچین شالش چرم قطارش آیا از خون
خیس ؟
عبدوی جط دوباره می آید
اما شبانعلی
سرشاخه تبار شتربانان را
ده تیر نارفیقان
بر کوهه فلزی زین خم نکرد
زخم دل شبانعلی
از زخم های خونی دهگانه پدر
کاری تر بود
کاری تر و عمیق تر
اما سیاه
جط زاده را نگاه کن
این
کرمجی ادای جمازه در می آورد
او خواستار شاتی زیبای کدخداست
کار خداست دیگر
هی هو شبانعلی
زانوی اشتران اجدادت را محکم ببند
که بنه های گندم امسال کدخدا
از پارسال سنگین تر است
هی های هو
شبانعلی عاشق
آیا تو شیرمزد شاتی را
آن ناقه
سفید دو کوهان خواهی داد ؟
شهزاده شترزاد
آری شبانعلی را
زخم زبان
و آتش نگاه شاتی بی خیال
سرکوفت مداوم جطزادی
و درد بی دوای عشق محال
از اسب لختت چموش جوانی
به خاک کوفت
اما
در کنده ستبر خرگ کهن هنوز
مار دو سر به چله
لمیده است
با او شکیب تشنگی خشک انتقام
با او سماجت گز انبوه شوره زار
نیش بلند کینه او را
شمشیر جانشکار زهریست در نیام
او
ناطور دشت سرخ شقایق
و پاسدار روح سرگردان عبدوست
عبدوی جط دوباره می آید
از تپه های ساکت گزدان
بر سینه اش هنوز مدال
عقیق زخم
در زیر ابر انبوه می آید
در سال آب
در بیشه بلند باران
تا ننگ پر شقاوت جط بودن را
از دامن عشیره بشوید
و عدل و داد را
مثل قنات های فراوان آب
از تپه های بلند گزدان
بر پهنه بیابان جاری کند

درباره نویسنده:

ارسام آریاکیا
من در اصل گردآورنده در این وبسایت هستم و نویسنده نیستم !. ناطقه هنوز راه درازی برای رسیدن به هدف نهایی خود دارد .

پیام بگذارید

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type