غبار لبخند

غبار لبخندزمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

می تراوید آفتاب از بوته ها.

دیدمش در دشت های نم زده

مست اندوه تماشا ، یار باد،

مویش افشان ، گونه اش شبنم زده.

لاله ای دیدیم – لبخندی به دشت-

پرتویی در آب روشن ریخته.

او صدا را در شیار باد ریخت:

جلوه اش با بوی خنک آمیخته.

رود، تابان بود و او موج صدا:

خیره شد چشمان ما در رود وهم.

پرده روشن بود ، او تاریک خواند:

طرح ها در دست دارد دود وهم.

چشم من بر پیکرش افتاد ، گفت:

آفت پژمردگی نزدیک او.

دشت: دریای تپش، آهنگ ، نور.

سایه می زد خنده تاریک او.

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type