غزل شمارهٔ ۱۶۸

غزل شمارهٔ ۱۶۸زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح

بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح

تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان

تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح

فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد

که بر سواد شب تیره پرتو مصباح

به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟

هزار سال گر افاق طی کند سیاح

من از شریعت عشق تو دارم این فتوی

که: می پرستی و رندی و عاشقیست مباح

صلاح ما همه در گوشهٔ خراباتست

چرا ملامت ما می‌کنند اهل صلاح؟

سزد که: خار خورند از رخ تو گل رویان

که بلبلیست ترا همچو اوحدی مداح

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type