غزل شمارهٔ ۴۸۲

غزل شمارهٔ ۴۸۲زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم

حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم

اگر چه نام مرا دور کرده‌ای تو ز دفتر

به نام روی تو صد دفتر نیاز نبشتم

ز شاخ وصل تو دستم نداد میوهٔ‌شیرین

مگر که دانهٔ این میوه تلخ بود، که کشتم

اگر چه موی شکافی همی کنم ز معانی

به اعتماد تو یکسر پلاس بود،که رشتم

به خاک پای تو کز دامن تو دست ندارم

و گر ز قالب پوسیده کوزه سازی و خشتم

اگر تو روی نخواهی نمود روز قیامت

به دوزخم بر ازین ره، که من نه مرد بهشتم

سرشک دیده چنان ریخت اوحدی ز فراقت

کز آب دیدهٔ او خاک ره به خون بسرشتم

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type