غزل شمارهٔ ۵۳۷

غزل شمارهٔ ۵۳۷زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

عیب من نیست که: در عشق تو تیمار کشم

بار بر گردن من چون تو نهی بار کشم

بر سر خاک درت گر بودم راه شبی

سرمه‌وارش همه در دیدهٔ بیدار کشم

دلم آن نیست که من بعد به کاری آید

مگرش من به تمنای تو در کار کشم

به دهان تو، که از وی شکر اندر تنگست

اگرم دست دهد قند به خروار کشم

هر که گل چیند از خار نباید نالید

من که دل بر تو نهم جور به ناچار کشم

با سر زلف تو خود دست درازی نه رواست

به ازآن نیست که پای بمقدار کشم؟

اوحدی، قصهٔ بیگانه بر یار برند

من به پیش که بر جور که از یار کشم؟

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type