غزل شمارهٔ ۸۱۶

غزل شمارهٔ ۸۱۶زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی

شد ز غم آن پری فاش به دیوانگی

ما چو خراباتییم گر ننشیند رواست

پیش خراباتیان آن صنم خانگی

ای که به نخجیر ما ساخته‌ای دام زلف

دام چه حاجت؟ که کرد خال رخت دانگی

دل بر شمع رخت راه نمی‌یافت هیچ

چشم توپروانه‌ایش داد به پروانگی

آینهٔ روی تو، تا که بدید آفتاب

جز به مدارا نکرد زلف ترا شانگی

تا تو مرا ساختی با رخ خویش آشنا

با دگرانم فزود وحشت و بیگانگی

اوحدی آن مرد نیست کز تو به کامی رسد

گر چه بکار آوری غایت مردانگی

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type