غزل شمارهٔ ۸۲۴

غزل شمارهٔ ۸۲۴زمان تقریبی مطالعه ≅ 1 تا 3 دقیقه

  • اوحدی

ای داده بر وی تو قمر داو تمامی

پیش تو کمر بسته اسیران به غلامی

از شرم بنا گوش تو در گوشه نشیند

گر ماه ببیند که تو در گوشهٔ بامی

هر لحظه بدان زلف چو دامم بفریبی

ای من به کمند تو، چه محتاج به دامی؟

گر عام شود قصهٔ ما در همه عالم

چون خاص تو باشیم چه اندیشه ز عامی؟

ای کشته مرا گفتن شیرین تو صدبار

خود روی تو یک بار نبینم که کدامی؟

چون یار گرامی ز در خانه درآید

شاید که کشی در قدمش جان گرامی

بی‌تو به مقامی ننشینم که ننالم

ای نالهٔ دلسوز من، اندر چه مقامی؟

با مدعیان حال نگفتیم، که ایشان

در آتش این سینه نبینند ز خامی

از بخت به مقصود رسد اوحدی این بار

گر پیش خودش بار دهد مجلس سامی

درباره نویسنده:

پیام بگذارید

شما میتوانید اشتراک خود را مدیریت کنید .

Search
Filter by Custom Post Type

Search
Filter by Custom Post Type